سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مـــــصـــــطـــــفـــــــی

رفتی و همه رنگ ها را با خود بردی...

خاک برسرِ دنیا


نوشته شده در  چهارشنبه 92/3/15ساعت  10:2 صبح  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

من تو رو خلق کردم عزیزم! میدونم توی دلت چی میگذره...

چرا بعضی وقتا ناراحتی یا افسرده میشی؟ من همین جام! چشات رو وا کن...

برداشت من بود از آیه 16 سوره ق ترجمه آیت الله مکارم شیرازی:

"ما انسان را آفریدیم و وسوسه‏ های نفس او را می‏دانیم، و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم."


قوربونت برم خداااااااااااا ...


نوشته شده در  یکشنبه 92/2/15ساعت  6:53 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

اولین روز سال 1989 میلادی؛ امام سید روح الله خمینی (ره) :

"برای همه روشن است که از این پس کمونیسم را باید در موزه‌های تاریخ سیاسی جهان جستجو کرد."

در پاییز سال 1991 کمونیسم به موزه رفت!

* * *


اولین روز ماهِ می سال 2013؛ امام سید علی خامنه ای :


"زوال تمدنها یک امر تدریجى است و این تدریج دارد اتفاق مى‌افتد...

گمان نمی کنم از چشم این نسل یا نسل بعد از این نسل دور بماند...

خواهند دید که چه اتفاقى مى‌افتد."

تاریخ نابودی تمدن غرب: ../../..20

"مشکلاتى که امروز در غرب وجود دارد، این قانونهاى ابلهانه و خباثت‌آمیزى که اینها در زمینه‌ى مسائل جنسى دارند میگذرانند، اینها را به ته درّه دارد حرکت میدهد. این انحطاط، قابل جلوگیرى هم نیست؛ اینها محکوم به سقوطند. تمدن غربی چه بخواهد، چه نخواهد، دیگر قادر نیست جلوى این سقوط را بگیرد. ترمز این وسیله بریده است، جاده هم بشدت لغزنده و سراشیب است. اینها گناه کردند آن وقتى که ترمز را بریدند و آمدند خودشان را در لب این پرتگاه قرار دادند؛ لذا محکوم به شکستند."

متنِ کاملِ سخنرانیِ خواندنیِ حضرتِ آقا در تاریخ 1392/02/11 (+)


نوشته شده در  شنبه 92/2/14ساعت  5:40 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

هرگز بدن دچار کسالت نمی شود...

مادامی که اراده و نیــــــــت قــــــوی و محکــــــــم باشد.


امام صادق (ع)


نوشته شده در  پنج شنبه 92/1/22ساعت  5:22 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

آقوی همساده: یه بار آقو ما سوارِ اتوبوس شدیم، ای فامیلا، خاله ها، عمه ها،  دُیی یآ، عموآ، سوارِ اتوبوس شدیم گفتیم بیریم تو طبیعت.

آقو ما رفتیم، به قدری شولوغ بودآ، ما صُب ساعتِ شیش را اُفتادیم تا هشتِ شب ما داشتیم دُنبالِ جا میگشتیم.

نهایَتَن هشتِ شب، ای تمامِ فامیلا اعصابشون خورد شد، آقو پیاده شدن ما رو کنارِ اتوبوس به حدِ مرگ زدنآآآ.

منم خودوم صندلی سوم نِشِسه بودم، نَمیدونَم ما رو چِرو میزَدن. هَه هَه هَه...

آقای مجری: چرا آخه شما رو میزدن؟

آقوی همساده: نَمیدونَم! نَمیدونَم! ما رو انتخاب کِردن! اِقَد زَدَنآ، سه هفته بیمارستان بودم. هَه هَه هَه هَه...

خاطره ی آقوی همساده از طلاق (+)
خاطره ی آقوی همساده از ورزشگاه (+)
خاطره ی آقوی همساده از تولدش (+)


نوشته شده در  جمعه 92/1/16ساعت  11:56 صبح  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

آقوی همساده: ما هَمی چیشِمونو به دنیا وا کِردیم، دیدیم یه بوبوی داریم سیبیل کلفت با چارتو کاکو.

آقو اینا پنج توییشو وُیساده بودَن، به قدری از ریختِ من اینا حالِشون بد میشد که نگوآآآ.

هم زمان با ما آقو، یه گربه ای هم تو همسایِگیمون پا به دنیا گُذُشته بود.

آقو کلِ دو سالِ اولِ زندگی ما، ای شیرا رو میدادن به گوربُو.

اَی شما بیگی یِی قطرِی شیر تو دهنِ ما چُکُندَن، نَچُکُندَنآآآ.

یَنی کُلَن تو دو سالِ اول یه ذَرِی کلسیم اگه به بدنِ ما رسید، نرسید.

تمام استِخونام پوکه. هَه هَه هَه هَه...

آقای مجری: آخِی...

خاطره ی آقوی همساده از طلاق (+)
خاطره ی آقوی همساده از ورزشگاه (+)
خاطره ی آقوی همساده از سیزده به در (+)


نوشته شده در  جمعه 92/1/16ساعت  11:54 صبح  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

- چقدر باصفاست سیزده به در! جمع شدنِ بر و بچ به دور آتیش و گپ و گفت و خندهــ

- یعنیا هیچی مثِ رانندگی تو دلِ تاریکی شب به من حال نمی دهــ

- بعضی وقتا خدا یه آدمایِ گُلِ بی نظیری رو تویِ مسیرِ زندگیم قرار میده که با هیچ محاسبه ای نمی تونم بفهمم چرا آخه من؟ بین این هزاران میلیون ها آدم چرا آخه من؟
خودم میدونم که خیری هم ازم سر نزده که بگم به خاطرِ اونه! کم کم دارم از خودم میترسم!!! احساس می کنم خدا داره حجت رو بر من تمام می کنهــ

- خــــُـــــــدا خــــــــیلی کـــــــارش درستـــــــهــ


نوشته شده در  پنج شنبه 92/1/15ساعت  12:55 صبح  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

وقتی بالاتر می روی همه چیز شهر کوچک و کوچک تر می شوند، و آسمان بزرگتر...

غم و غصه ها فراموشت می شود و نگرانی ها پر می کشد! به نفس نفس می افتی و پاهایت درد می گیرد، اما احساس آرامش چنان است که تو را از زمین می کند. طفل خیالت آسمان ها را می شکافد و فکرت جوانه می زند. هر چه نباشد به اصلت باز گشتی، که همان طبیعت است...

وقتی به قله می رسی، شهر با ساختمان های بلندش و ماشین ها و آدم های در حال حرکت، بین دو انگشتت جای می گیرند. آن جا بارها از خودم پرسیدم این آدمها به دنبال چه هستند؟ کجا می روند؟ چه می خواهند؟ همه ی شهر و آنچه در آن است که حدود یک وجبی می شود را اگر به آن ها بدهند، دیگر چه می خواهند؟؟! من در قله ی کوه چیزی داشتم که در شهر پیدا نمی شد.

یک نکته جالب این بود که اکثر کوهنوردها مسن بودن و سر حال. وقتی به هم می رسیدیم کلی حال و احوال و خدا قوت نثار هم می کردیم و میوه و شکلات به هم تعارف می نمودیم! چقدر آدم ها آن جا مهربانند و همه دوست داشتنی اند. لبخند از لبانمان پاک نمی شد. مثل اینکه قلبمان به قلب کوه پیوند زده باشند، دل گنده شده بودیم!

تجربه ام را به شما می دهم، البته ناقابله! برای یه کوه نوردی 6 ساعته، 1.5 لیتر آب برای آشامیدن و 0.5 لیتر آب برای طهارت همراه داشته باشید. دو سه تا میوه، چند تا شکلات، کمی خشک بار، کلاه نقابدار و عینک آفتابی و چفیه و گرم کن و صبحانه را فراموش نکنید (البته اگر قرار است صبحانه را بالای قله میل کنید)!


وقتی پایین می آیی همه چیز شهر بزرگ و بزرگ تر می شوند! اما ای کاش آسمان کوچک نشود...


نوشته شده در  جمعه 92/1/9ساعت  12:12 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

نمی دانم چرا همیشه یکی دو سالی عقبم!!

حدود دو هفته پیش بود که در حال وبگردی، توی یکی از وبلاگا تعریف و تمجیدی از رمان نامیرا را خواندم.

رمان نامیرا از صادق کرمیار رمان نامیرا از صادق کرمیار رمان نامیرا از صادق کرمیار رمان نامیرا از صادق کرمیار رمان نامیرا از صادق کرمیار رمان نامیرا از صادق کرمیار رمان نامیرا از صادق کرمیار

کتاب را تهیه کردم و خواندم...

تصمیم داشتم در وصفِ این کتابِ بی نظیر متنی بنویسم که دیدم دوستان زحمتش را کشیده اند.

"آقا فرمودند که اگر فتنه‌ی اخیر را می‌خواهید بشناسید، این کتاب را بخوانید"

با خواندن این متن به خواندن این کتاب ترغیب شدم (+)
گفت و گو با جناب آقای صادق کرمیار (+)
معرفی زوایای مختلف کتاب - حق نمیراست (+)
بخشی از کتاب نامیرا به انتخاب نویسنده (+)


نوشته شده در  یکشنبه 92/1/4ساعت  10:44 صبح  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

"کاش کوفیان به جای نامه نگاری...

همگی به مکه می رفتند و همان جا گرد فرزند رسول خدا جمع می شدند."


رمان بسیار زیبای نامیرا، نوشته ی جناب صادق کرمیار، صفحه ی 81


نوشته شده در  جمعه 92/1/2ساعت  12:39 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
واگذاری. بلاگ
مو بوسوختم مو برشتم
گوشه لب پر زندگی
لیست خرید من از نمایشگاه کتاب تهران 1397
هستم اگر می روم گر نروم نیستم
روزانه ی یک کچل سرباز: ایست!
لیست خرید کتاب من از نمایشگاه کتاب
غرور و تعصب از جین آستین
آرزوهای بزرگ از چارلز دیکنز
احوالات شلم شوربا
آخرین امید
[عناوین آرشیوشده]