دانشجوهایی که قصد زیارت اربعین 95 رو دارن حتمن به سایت زیر مراجعه کنن. تا 3 آبان بیشتر وقت نداریم!
خروج از کشور بدون نیاز به وثیقه:
شما می تونید مجموعه نوشته های اربعینی منو در آرشیو ببینید، یعنی اینجا.
سلام
نوشتن مجموعه "از سیر تا پیاز پیاده روی اربعین" تجدید خاطره ای بسی لذت بخش و البته زمان گیر هست برای من. احساس می کنم برای ادامه کار، نیاز به این دارم که بازخوردش رو ببینم تا بفهمم اولن چند نفر پیگیرن و مهم تر از اون بفهمم کدوم قسمت هاش و چه جزئیاتی کاربردی تر هست برای مخاطبم. این روزها خیلی کم وقت نوشتن پیدا می کنم! سعی ام بر این هست که بنویسم، چون نوشتن آرومم می کنه، اما نوشتن تجربه این سفر (که فکر می کنم حداقل 20 قسمت دیگه می خواد تا تموم بشه) بیش از حد از من توان می گیره خصوصن وقتی با خودم فکر می کنم: "آیا دارم برای رهگذران مجازی این قدر وقت می ذارم؟!"
اگه کسی برای بار اول می خواد بره زیارت و نیاز به اطلاعات خاصی داره، همه جوره در خدمتشم. دربست! :)
قبل از اینکه بخوام چیزی بگم تشریف بیارید اینجا تا ببینید اربعین 94 در مهران چه خبر بود.
وقتی به مرز رسیدم، اولین کاری که کردم این بود که افتادم دنبال سرویس بهداشتی. سرویس بهداشتی نزدیکای جایی بود که از اتوبوس پیاده شده بودیم. صفی داشت بسی طویل. حداقل باید یک ساعتی توی صف وایمیسادم که این جوری فایده ای نداشت! قضیه خیلی اورژانسی نبود ولی احتیاط شرط عقله! من که نمی دونستم جلو چه خبره! خلاصه یه شیر آب که از وسط زمین روییده بود رو یافتم و همون جا وضو گرفتم.
در مرز مهران چادرهای خیلی بزرگی رو برپا کرده بودن برای رفاه حال زائرا. یکی از این چادرها نمازخونه بود. نماز رو خوندم و سرکی هم به چند تا چادر دیگه زدم. توی هر چادر چند نفری زیر پتو داشتن خواب شیرین صبحگاهی رو نوش جان می کردن. فکر کنم شب قبل رسیده بودن. شیطنتم رو به سرک کشیدن به چند تا چادر محدود کردم و راه افتادم به سمت ساختمانی که از اونجا باید از ایران خارج می شدیم. به سمت نقطه ی صفر مرزی!
توی یکی از چادرها به زائرا کتابچه ای می دادن که نقشه عراق، مسیرهای جاده ای، مسیر پیاده روی، نجف و کوفه و کربلا و ... داخلش بود. به نظرم چیز مفیدی بود. در مسیر پیاده روی (فکر کنم موکب بزرگ امام رضا (ع)) هم به کتاب دیگه گیرم اومد که ایرانسل زده بود، اونم خوب بود. متاسفانه الان پیشم نیستن تا عکساش رو براتون بذارم! رفتید مرز دنبال همچین چیزی باشید؛ به دردتون می خوره!
متاسفانه تا قبل از ساختمان مرز، سرویس بهداشتی دیگه ای وجود نداشت و من باید چشم امیدم رو به اون طرف می دوختم!
لینکی که در اول پست گذاشتم رو دید که؟! من دیگه حرفی برای گفتن ندارم! تصاویر گویا هستن! حدود یک ساعتی در فشاری معادل 500 مگاپاسکال در محیط بیرون از ساختمان بودیم تا اینکه وقت اداری شروع شد و ملت به صورت قطره چکانی رفتن داخل! حدود ده پونزده تا گیت خروجی بود که نیم ساعت یا بلکه هم بیشتر معطل شدم تا نوبتم بشه.
توجه: اونایی که ویزای گروهی داشتن باید هر کس یه کپی از ویزا رو داشته باشه تا بتونه به صورت انفرادی رد بشه وگرنه باید همه ی گروه با ویزای اصلی برن داخل (وقتی در سماح ثبت نام کردید، شما رو در گروه هایی دسته بندی می کنن و یه ویزا برای همه صادر می کنن. فکر کنم بیست سی هزار تومن از ویزای انفرادی ارزون تر در میاد). همچنین هر کس باید پاسپورتش دست خودش باشه.
توجه نکنید (!): این قدر اونجا شیر تو شیر بود که راه هایی برای زیرآبی رفتن وجود داشت! بماند! (طرف عراق که دیگه فاجعه تر بود! جوری بود که هر کی دوست داشت می رفت ورودی می زد، هر کی خوشش نمیومد، ورودی نمی زد!)
من ویزای سینگل داشتم (سفارت عراق ویزای سینگل رو می چسبونه روی یکی از صفحه های پاسپورت متفاضی). افسر پشت باجه نگاهی به من و به عکس روی پاسپورت انداخت، ویزا رو هم بررسی کرد و پاسپورت رو گرفت زیر دستگاه بارکد خوان و خروجی زد. 2 دقیقه حداکثر! هنوز قضیه ی اساسی که همون یافتن سرویس بهداشتی بود در صدر خواسته هام بود! خصوصن اینکه مدت زیادی در فشار و گرما به سر برده بودم!
نکته بسی مهم: اونایی که معافیت تحصیلی دارن باید حتمن خروجی ایران، ورودی عراق، خروجی عراق و ورودی ایران رو بزنن! حتمن! خصوصن موقع وارد شدن به ایران این قدر ازدحام هست و اینقدر شیر تو شیره که کسی به فکر ورودی و خروجی زدن نیست!! اگه دوست دارید دو سه میلیون پول وثیقتون آزاد بشه و مشکل برای خروج از کشور برای دفعات بعدتون ایجاد نشه این توصیه رو جدی بگیرید! تکرار می کنم: وقتی درخواست صدور معافیت تحصیلی برای دریافت مجوز خروج از کشور می دید، باید باید باید در موعد مقرر (حدود دو ماه) از کشور خارج بشید و وارد بشید و باید ورودی ها و خروجی ها رو بزنید.
شما می تونید مجموعه نوشته های اربعینی منو در آرشیو ببینید، یعنی اینجا.
به نظرم می رسه قبل از نقل ادامه ی سفرم، یه سری مکان و مسیر رو که لازمه (که در نوشته های بعدی زیاد اسماشون رو میارم) به صورت نقشه هوایی به شما نشون بدم. این طوری شما هم یه دید کلی از سفر پیدا می کنید. عکسای زمینی که با گوشی خودم از گوشه و کنار این مسیرها گرفتم رو بعدن می ذارم انشا الله.
عکس اول کل مسیر سفرم از مهران به مهران هست! بیضی های قرمز در مسیر رفت و برگشت مشترک هست. به این صورت که از مهران به کوت و شوملی رفتیم و بعدش دیوانیه و نجف. فقط در مسیر رفتن از دیوانیه و شامیه که بیضی سبز رنگ هستن عبور کردم.
فلش های نارنجی، مسیر باصفای پیاده روی در طریق (جاده) نجف-کربلا رو نشون می ده.
از کربلا به حله رفتیم (بیضی بنفش) و بعد هم شوملی. از اینجا به بعد مثل مسیر رفتنم می شه. جاده نجف و کربلا در شوملی از هم جدا می شن.
عکس دوم از شهر دوست داشتنی نجف هست. شش ضلعی های نارنجی حرم امام علی (ع)، مسجد کوفه و قبرستان تاریخی وادی السلام رو نشون می ده. فلش های آبی، جهت پیاده روی در جاده کربلا رو نشون میده و فلش های سبز، جاده نجف-کوفه رو نمایان می کنه. یه مستطیل قرمز هست که برای من خیلی خاطره انگیز بود! این مستطیل رو در شکل سوم با بزرگنمایی بیشتری نشون دادم.
عکس سوم که اکثر زائرا از اون خاطره دارن! علامت ضربدر پل ثوره العشرین هست. پلی که زائرا از روی اون وارد جاده ی کربلا می شن و از زیر اون جاده ی کوفه-نجف رد می شه. تجمع و مراسم های بعد از نماز صبح ایرانی ها زیر این پل برگزار می شد (از کم و کیف این مراسم ها براتون می گم). فلش های نارنجی مسیر حرم امام علی (ع)، فلش های سبز مسیر مسجد کوفه و فلش های آبی مسیر پیاده روی رو نشون میده. مسجد آیت الله حکیم هم میزبان خیل عظیمی از ایرانی ها (جمعیت وحشتناک زیاد) بود. صبحانه، نهار، شام، محل استراحت، حمام و ... . مسجد حنانه محل مراسم بعد از نماز عشای ایرانی ها در نجف بود. (مسجدی که یک شب سر مبارک امام حسین (ع) در اون نگه داری شده بود).
شما می تونید مجموعه نوشته های اربعینی منو در آرشیو ببینید، یعنی اینجا.
وقتی رسیدم به ترمینال غرب، نیم ساعت به حرکت مونده بود. نیم ساعت الاف گشتم تا اتوبوس اومد و سوار شدم. فکر کنم از 44 صندلی اون اتوبوس من و کنار دستیم به علاوه ی دو سه نفر دیگه مرد بودیم! همه زن بودن! اتوبوس عین حموم زنونه شده بود! پر از هم همه! واقعن داشتم کلافه می شدم، خصوصن اینکه چند ردیف جلویی من همه با هم از یه شهرستانی به صورت خانوادگی اومده بودن و چند تا بچه کوچیک هم داشتن.
10 دقیقه از زمان بلیت گذشته بود که شاگرد راننده به من و کنار دستیم گفت که می خواید اتوبوستون رو عوض کنم؟! ما دو تا هم از خدا خواسته، سریع گفتیم بله و پریدیم پایین. اتوبوس بعدی خیلی بهتر بود، حدود 60 درصد آقا بودن و بقه زن. رفیق کنار دستیم کارمند آتش نشانی بود. 32 سال بیشتر نداشت. از اون آدمای عشق هیجانی بود که کارش رو حسابی دوست داره. ماجراهایی که برام تعریف می کرد جالب بود. حرفاش خیلی مناسب فضای خفه و بسته ی توی اتوبوس بود. بنده ی خدا می خواسته 10 روز قبل از اربعین بره و 3 یا 4 روز قبلش برگرده (چون فقط 5 روز مرخصی گرفته بود) اما ویزاش آماده نشده بود. می خواست دو روز بره نجف و بعدش هم یه روز بره کربلا و سریع برگرده. به نظرم همین قدرشم خوبه!
***
حدودای ساعت 4:30 صبح راننده برای قضای حاجت کنار یه مسجد نقلی وایساد. مسجد با صفایی بود. هنوز اذان رو نگفته بودن. چند نفری بساط چای رو به پا کرده بودن تا زائرایی که به سمت مرز میرن اونجا نفسی تازه کنن. واقعن توی اون هوا و اون مکان و اون زمان هیچی مثل چایی داغ به آدم فاز نمی داد. خدا خیرشون بده.
راننده می گفت حدود 3 ساعت دیگه تا مرز مونده هنوز. البته می گفت نزدیکای مرز اینقدر ترافیکه که نمی شه جلو رفت اما من تا جایی که بشه جلو می رم. حدود 45 دقیقه جلوی مسجد کذایی توقف داشتیم (به خاطر اینکه یه چشمه دستشویی بود و 45 تا آدم)!
طرفای ساعت 6 بود که به مرز رسیدیم. البته نه خود مرز! به جاده ای که به مرز منتهی می شد! جایی که پیاده شدیم توسط راهنمایی رانندگی بسته شده بود. اون طرف راه بندون اتوبوسای شهری که مال شهرداری تهران بود زائرا رو سوار می کرد و به مرز می برد. وقتی سوار شدیم، کمک راننده اومد و نفری هزار تومن کرایه ازمون گرفت. فکر کنم حدود یه ربعی توی راه بودیم.
وقتی به مرز رسیدیم، حدود ده دقیقه وقت خوندن نماز صبح داشتیم. سریع یه شیر آب پیدا کردم و در حالی که از سرما و سردی آب به خودم می لرزیدم وضو گرفتم. توی یکی از چادرایی که اونجا بر پا کرده بودن نمازم رو خوندم.
مسیری که طی کردم تا به مهران رسیدم رو گذاشتم. قبل از ایلام توقف داشتیم، تا ابتدای مسیر سفید رنگ هم با اتوبوس ترمینال اومدم. خط سفید رو با اتوبوس شهری اومدم:
نمازم رو که خوندم راه افتادم تا مرز مهران رو کشف کنم. توی چادرا سرک می کشیدم و ماجرا جویی می کردم! توی مرز چه اتفاقاتی افتاد و چیا دیدم رو براتون میگم انشا الله! توی نقشه هم یه منطقه در خاک عراق می بینید به نام زرباطیه. یه خاطره خوبم از اونجا دارم که به وقتش می نویسم.
شما می تونید مجموعه نوشته های اربعینی منو در آرشیو ببینید، یعنی اینجا.
چند خطی از دفتر خاطراتم قبل از حرکت به سمت کربلا:
1394.09.02 ساعت 22:20
فردا عصر حرکت می کنم و الان یه حس غریبی دارم. چند لحظه پیش زنگ زدم و از بستگان و رفقا خداحافظی کردم.
هنوز نمی دونم طلبیدن من رو یا نه!
الان می خوام وصیت نامه بنویسم! کار سختی هست واقعن...
الهی و ربی من لی غیرک
1394.09.03 ساعت 14:40
حدود نیم ساعت دیگه می خوام حرکت کنم به سمت ترمینال. از چند روز پیش وسائلی که باید ببرم رو نوشته بودم و حالا با دقت همه رو توی یه کیف کولی سبک جاگذاری کردم. توکل بر خدا.
3 تا آیت الکرسی و چهار قل می خونم و بعدشم... کربلا کربلا، ما داریم می آییم.
شما می تونید مجموعه نوشته های اربعینی منو در آرشیو ببینید، یعنی اینجا.
هر چی توی نت سرچ کردم بلیت اینترنتی اتوبوس برای ایلام پیدا نکردم. بچه ها می گفتن از ایلام برم به مهران سریع ترین راه هست. تنها چیزی که دستگیرم شد این بود که اتوبوسای ایلام از ترمینال غرب حرکت می کنن. شال و کلاه کردم و رفتم ترمینال بیهقی.
هرچی بالا و پایین کردم دیدم خبری از سرویسی برای ایلام نیست! وقتی پرس و جو کردم فهمیدم ترمینال بیهقی (یا همون آرژانتین) ترمینال غرب نیست! من از اون جهت که ترمینال بیهقی در غرب ما واقع میشه، فکر می کردم ترمینال غربه!
خلاصه بعد از کلی معطلی با هزار تومن رفتم ونک و از اون طرف با دو هزار و چهارصد تومن رفتم میدون آزادی. بعد از اینکه یه دور قمری دور میدون زدم تونستم خودم رو به سالن تعاونی ها برسونم.
وقتی میدون آزادی میرم، تهران رو تا اعماق وجودم حس می کنم! خصوصن اون روز که حسابی هوا آلوده بود و به سختی می شد نفس کشید!
وقتی وارد سالن شدم دیدم که بلیت مهران هم هست، یعنی لازم نیست برم ایلام و بعد برم مهران. اکثر تعاونی ها بلیت روز فروش داشتن یعنی هر روز فقط بلیت همون روز فروخته می شد، اما من به خاطر اینکه صبح روز حرکتم (سه شنبه) کلاس داشتم و نمی تونستم برم بلیت بخرم مجبور بودم هر جور شده بلیت جور کنم (هر چند روز حرکت دیدم که اینقدر سرویس زیاده که راننده ها التماس می کنن که سوار شی! اصلن نیازی به خرید بلیت از قبل نیست. ایام اربعین عروسیه تعاونی ها هست! می گم چرا!)
خلاصه تونستم از تعاونی TBT بلیت تهیه کنم برا مهران. نامردا بلیت 32 هزار تومنی رو کرده بودن 64 هزار تومن و بلیت VIP رو کرده بودن 107 هزار تومن! استدلالشون هم این بود که اتوبوس مجبوره از مهران تا تهران خالی بیاد لذا کرایه رفت و برگشت از مسافر گرفته می شه. حالا فهمیدید چرا عروسیشون بود؟ چون معمولا در ایام سال نمی تونن اتوبوس رو برای اکثر مقصدها این جور پر بکنن در حالی که برای زائرا کل اتوبوس که پر می شه هیچ، کرایه ی برگشت رو هم می گیرن! از اون طرف راننده ی ما همش غر میزد که برام نمی صرفه و این مسیر کاری من نیست و از این حرفا! یعنی کلافمون کرد تا رسیدیم مرز!
شوقی همراه با دلشوره وجودم رو گرفته بود. شوق وصال و استرسی برای اینکه مبادا که یه وقت من رو نطلبیده باشن.
شما می تونید مجموعه نوشته های اربعینی منو در آرشیو ببینید، یعنی اینجا.
بعد از اداره ی نظام وظیفه یک راست رفتم دفتر پلیس +10 نزدیک دانشگاهم. وقتی مشخصاتم رو وارد کرد گفت که هنوز از طرف نظام وظیفه مجوز صادر نشده! برو فردا بیا! منم خیلی خسته شده بودم، یه راست رفتم دانشگاه برای نهار و نماز. آخرای وقت اداری همون روز بود که از طرف نظام وظیفه پیام اومد که اطلاعات شما ثبت شده و حله!
فرداش دوباره رفتم پلیس +10 برای درخواست گذرنامه (قبلن گذرنامه داشتم اما زمانش تموم شده بود). اگر اشتباه نکنم یکشنبه قبل از عاشورا بود. حدود صد هزار تومن هزینه ی گذرنامه شد. دقیقا یک هفته بعدش گذرنامم رو آوردن در خونمون. گذرنامه ای که پشت اون کلی ذوق و شور و هیجان بود. و آغاز ماجرایی که می خواست اتفاق بیوفته...
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بی چاره به جایی نرسد
***
سه شنبه همون هفته که پاسپورت به دستم رسید به دفتر خدمات زیارتی و سیاحتی طلوع که نماینده سفارت عراق در تهران هست رفتم (میدان ولی عصر، کوچه شقایق، کوچه سوم، طبقه ی بالای مسجد حضرت ولی عصر (عج)).
خیلی سریع پاسپورت رو تحویل دادم و 150 هزار تومن بابت ویزا (روادید) کارت کشیدم و رسید رو تحویل گرفتم و تمام! مسئول باجه بهم گفت که فردا ساعت 4 عصر به بعد بیا و روادیدت رو بگیر (کلا 5 دقیقه هم طول نکشید).
چهارشنبه، یه ربع مونده به ساعت چهار رفتم دفتر طلوع و دیدم یا قرآن! شونصد نفر توی صف هستن و انتهای صف وسطای کوچه هست و روادید هنوز نیومده! خلاصه تا روادید رو از سفارت آوردن و نوبت من شد حدود یک و نیم ساعتی طول کشید. گرفتمش بالاخره!
چند دقیقه به پاسپورت و ویزام خیره شده بودم. یعنی خواب می بینم؟ یعنی می شه؟ ای خدااااااا ...
نکته: اولش اعلام کرده بودن که باید سامانه سماح ثبت نام کنید وگرنه اِل میشه و بِل می شه، منم ثبت نام کردم ولی اونجا باید مشخصات یه دفتر زیارتی رو می دادی تا ویزای گروهی صادر کنن و یا اینکه خودت به صورت گروهی ثبت نام کنی. وقتی من ویزام رو گرفتم، رفتم از سامانه سماح انصراف دادم. بعدش زنگ زدم حج و زیارت پرسیدم چی کار کنم (می ترسیدم شر بشه بعدن!). اون بنده خدا گفت ثبت نام کن! منم ثبت نام کردم. از طرف دفتری که اطلاعاتش رو وارد کرده بودم بهم زنگ زدن که بیا مدارکت رو بده تا ویزا برات صادر کنیم، منم گفتم ویزا سینگل گرفتم و یارو گفت مشکلی نیست. مرز مهران که رفتم اینقدر بی در و پیکر بود که صدتا از این سامانه ها هم درست کنن نمی شه مدیریتش کرد!
شما می تونید مجموعه نوشته های اربعینی منو در آرشیو ببینید، یعنی اینجا.
این قسمت رو می نویسم برای کسایی دوست دارن برن زیارت اربعین و مثل من مشمول هستن و محصل. بقیه هم دوست داشتن می تونن بخونن تا اندکی از مشکلات ما رو درک بنمایند :)
به توصیه ی یکی از رفقا که سال قبل زیارت رفته بود از آموزش دانشگاه اشتغال به تحصیل برای اداره ی نظام وظیفه گرفتم و راهی اونجا شدم (مترو امام حسین باید پیاده شد و ده دقیقه هم پیاده روی داره). هرچی مدرک فکر کنید با خودم برده بودم چون یکی از دوستام بهم گفته بود هر وقت میری یه کار اداری انجام بدی از همه ی مدارکات دو سه تا کپی با اصلش همراه داشته باش. لازمت میشه!
اوجا مثل بانک ها که نوبت میدن، یه دستگاه گذاشتن که با توجه به کاری که داری یه گزینه رو میزنی و نوبت می گیری. خدا رو شکر بر خلاف بقیه وقتا، اون موقع که من رفته بودم خلوت بود؛ یه ربع طول کشید تا نوبتم شد. افسره یه سری فرم بهم داد تا پر کنم و بهم گفت برو بانک قوامین حساب باز کن و دو میلیون بریز توش و بیا (البته اگه حساب قوامین نداری). همون جا بانک قوامین شعبه داشت، دو نفری جلوی من بودن که مثل من اومده بودن حساب باز کنن. یادم نیست چقدر طول کشید تا حساب باز کردم و پول رو ریختم. (شما عزم سفر کردید، می تونید این کار رو قبل از رفتن به اداره نظام وظیفه انجام بدید).
از بانک برگشتم به سالن قبلی و فرم ها رو سریع پر کردم و امضا نمودم و قبل از تحویل به افسر گرامی چشمم افتاد به یه بند از یکی از فرم ها:
"تقبل می نمایم چنانچه به هر دلیلی در زمان تعین شده به کشور مراجعه نکرده و یا به کشور یا شهر غیر زیارتی سفر کنم و یا صرفا جهت اخذ گذرنامه اقدام نمایم، مبلغ وجه الضمان به نفع دولت ضبط شده و سایر قوانین مانند محدودیت خروج مجدد در مورد من اعمال گردد و حق هیچگونه اعتراض و یا اقامه دعوی علیه سازمان را در این خصوص نخواهم داشت."
به افسر پشت باجه گفتم یعنی چی؟ اگه یه کار ضروری پیش بیاد و یا اتفاقی افتاد که آدم نتونه بره زیارت، پولم رو پس نمیدن و ممنوع الخروج میشم؟ برای چی آخه؟ یه نگاه بهم کرد و گفت: نمی خوای، امضا نکن! نمی دونم این قانون رو برای چی گذاشتن که عامل استرس آدم باشه، اونم با این همه سخت گیری. امیدوارم برای امسال و سال های دیگه اصلاح کنن این قانون رو.
بالاخره دلو به دریا زدم و فرم ها رو تحویل دادم تا دو میلیون پول بی زبونم برای تعهد بلوکه بشه! این کارها برای این بود که مشکل خروج از کشور حل بشه. نهایتا هم مجوزی صادر شد برای پلیس +10 تا بتونن پاسپورت (گذرنامه) رو صادر کنن. زمان سفر هم محدود بود. دقیق یادم نیست ولی فکر کنم فقط ماه صفر می شد از مرز خارج و وارد شد.
نکته مهم: یه هفته بعد از این ماجرا، توی دانشگاهمون به صورت کاروانی اسم می نوشتن برای اربعین. از طرف دانشگاه بچه ها معرفی می شدن به نظام وظیفه برای گرفتن اجازه خروج و صدور پاسپورت، بدون هیچ هزینه و تعهد کذایی! من هنوز ساز و کارش رو نمی دونم اما ظاهرا دانشگاه ها همچین سیستمی دارن که بشه در یه ساز و کار مشخص و با یه سری نامه نگاری از شر تعهد و ودیعه گذاشتن، راحت شد. حتمن دنبال این باشید اگه مبتلابه هستید.
قسمت بعد ماجرای گرفتن گذرنامه (پاسپورت) و روادیدم (ویزا) هست. با من همراه باشد!
شما می تونید مجموعه نوشته های اربعینی منو در آرشیو ببینید، یعنی اینجا.
سال 92 و 93 وقتی مامان و بابام رفتن کربلا، هر دوبارش به خودم می گفتم سال دیگه منم می رم. حتمن می رم! خصوصن وقتی از سفرشون و حس و حالشون برام تعریف می کردن. منم یه اخلاقی دارم که دوست دارم چیزای نو رو تجربه کنم، مسیرای تازه رو طی کنم، فضاها و مکانای جدید رو ببینم و این خصلت اضافه شده بود به کشش حرم امام حسین (ع) تا از من یه وجود پر شور و مشتاق به سفر اربعین بسازه.
سال 92 یه کم می ترسیدم مامان و بابام برن اما سال 93 با اوصافی که شنیده بودم خیالم راحت تر بود. دو سال پیش وقتی از تلوزیون مراسم اربعین و پیاده روی رو می دیدم نا خودآگاه اشکم در میومد. ای خدااااااا ! منم می خوام!
راستش رو بگم می خواستم سال 93 برم اما امان از تنبلی! باید پروسه ی گرفتن پاسپورت، مشکل خروج از کشور مشمولین و برنامه ی درس و مشق دانشگاه رو ردیف می کردم که نکردم. وقتی فهمیدم مرز رو باز کردن و ملت بدون پاسپورت رفتن آتیش گرفتم! داشتم دیوونه می شدم! کلی گریه کردم که چرا نرفتم. گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحب خانه چیست؟
خلاصه سال 94 یعنی پارسال، اوایل دهه اول محرم، داشتم از سلف دانشگاه به مسجد دانشگاه می رفتم که یکی از بچه ها رو دیدم که داشت برای دوستش از گرفتم ویزای انفرادی عراق برای اربعین حرف می زد. یهو جرقه ی هوایی شدنم دوباره زده شد! هنوز حسرت پارسال توی دلم تازه بود. این بار لعنت به شیطون فرستادم و تنبلی رو گذاشتم کنار و یا علی گفتم. هر جور شده باید می رفتم.
همون ایام چند تا کلاس داشتم و کارای پروژم هم جدی تر شده بود، به خاطر همین ته دلم یه خورده می لرزید. یه مسئله ی دیگه هم این بود که یه بار به صورت کاروانی در ایام عید نوروز رفته بودم کربلا و به خاطر کاروان بدی که باهاش رفته بودم و خامی خودم زیارت بسیار بی کیفیت و خالی از معنویتی داشتم؛ این فکر که نکنه دوباره خامی و آلودگیم مانع از درک حضور و زیارت با معرفت بشه هم بر دو دلیم می افزود.
احساس کردم (و کاملن درست احساس کردم) که این فکرا وسوسه شیطونه. خودم رو اینجوری راضی کردم که برم ویزا رو بگیرم، اگه کار یا کلاس ضروری پیش اومد، اون وقت نرم کربلا. بعدشم اگه رفتم، برم جلوی حرم وایسم بگم آقا! من خامم و آلوده! تو ارباب منی! طبیب منی! من این جوری هستم ولی تو کریمی، مهربونی، عزیزی، عشقی، رفیقی! تو درستم کن! اومدم بگم نوکرتم! همین!
مشکل خروج از کشور، گرفتن پاسپورت و گرفتن ویزای عراق کارایی بود که باید انجام می دادم. هر کدومشون داستان دارن برای خودشون! میگم براتون انشا الله.
شما می تونید مجموعه نوشته های اربعینی منو در آرشیو ببینید، یعنی اینجا.