گاهی اونم اتفاقی نماز جماعتی شرکت کنم، امام جماعت دعای فرج رو توی قنوت بخونه،
غروب جمعه ای بشه که دلم بگیره،
کار دنیاییم بپیچه تو هم جوری که مستاصل بشم،
خیلی محدود پیش بیاد که یهویی توی فاز برم،
یه مدت خودم رو مجبور کنم هر صب دعای عهد بخونم و بعدش ول بشه،
اسم حضرت زهرا(س) بیاد، یاد پسر عزیزش بیفتم...
نه توسل درستی، نه درد و دل پدر و پسری، نه اطاعت مولا و نوکری و نه...
امشب (نیمه شعبان) بی معرفتی، جفاکاری، نامردی، جاهلی، غافلی و... خودم رو گرفتم کفِ دستم و...
...و می دونم تو مهربونی، از مادرم بیشتر صلاح منو می خوای، دست افتاده رو می گیری، نگاهت من رو که چه عرض کنم دنیا رو عوض میکنه و می دونم تو روح تمامِ صفات قشنگی.
من بچه ی بدِ شمام...
دوست دارم بابا.
تولدت مبارک