همه چیز دست به دست هم داده علیه من و من هستم و یک تکه گوشت صنوبری! من هستم و یه بغض بیخ گلو، یه قطره لرزان گوشه چشم، فریادی محبوس در نای، دستانی لرزان، گام هایی پر از هراس...
رانده و مانده از آنچه هست و هستم...
روزی خرده می گرفتم بر دوستی که دم از تنهایی می زد؛ آهش مرا گرفت