وقتی می ریم سر مزار داداشم، یه سری آدم کج و کوله یا معتاد میان و فاتحه می خونن و دعا می کنن. مامانم همیشه دست می کنه هزار تومن، دو تومن یا هر چه قدر همراهش باشه بهشون پول می ده. هر چی می گم مامان اینا درآمدشون از ما هم بیشتره یا بعضیاشون معتادن، نده بهشون! مامانم چیزی نمی گه! بعضی وقتا هم برای اینکه من حرص نخورم می گه باشه! اما دفعه بعد دوباره پول می ده!
احساس می کنم مامانم وقتی می بینه یکی داره به عزیزش لطف می کنه (ولو در حد خوندن یه حمد و سوره)، هر چند از روی ریا یا برای پول یا هر چیز دیگه، ته دلش خوشحال می شه و می خواد یه جور جبران کنه. دوست نداره کسی دست خالی بره.
فاطمه جان! امشب شب سوم محرمه. من یه آدم کج و کوله هستم که دلم هم رنگ لباسم هست. سیاهِ سیاه! خودم می دونم هیچ تناسبی با شما و مرام شما ندارم اما از روی ریا، برای حاجتای پست دنیوی یا برای هر چیز دیگه میام توی مجلس عزای پسر دلبندت می شینم.
این شما و این دلِ خسته من...