سفارش تبلیغ
صبا ویژن


بقیه هر شیء از جــــــنس همان شیء است.

امام زمان باقی مانده ی خداست در روی زمین.

بــــقــیــة الله... باقـــــی مــــــانده ی خـــــدا...


نوشته شده در  یکشنبه 90/3/1ساعت  2:31 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()


خدا یه سری قانون ثابت داره که همه باید اونو رعایت کنن.

اگه رعایت نکنیم عذاب و بد بختی داره! آخرش میشه نابودی...

حالا هی بگو مملکت امام زمان هست و خود امام زمان هم حفظش میکنه...

این درست! ولی اگه قوانین خدا رو زیر پا بذاریم نابود می شیم!

مگه پسر خاله ی خدا هستیم؟؟!!


نوشته شده در  سه شنبه 90/2/27ساعت  5:34 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()


دنبال کارای پناهـــــــندگیم هستم.

آره... بـــــــــــــــریـدم! از همه چی.

می خوام فــــــــــــــــــــــــرار کنم...

از این جهنم دره به سوی بهشت...

از خــــــودم به سوی خــــــــــــــدا.



نوشته شده در  سه شنبه 90/2/20ساعت  2:50 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()


آرزو دارم سر آمپول‌ها نرم باشد!


نوشته شده در  سه شنبه 90/2/20ساعت  2:39 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()


از یه جا به بعد ما دیگه دست خودمون نیستیم؛

ما رو می برن...

پی نوشت: شاید عادت ها


نوشته شده در  سه شنبه 90/2/13ساعت  2:38 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()


نانوا هم جوش شیرین می زند...

بیچاره فرهاد!


نوشته شده در  سه شنبه 90/2/13ساعت  12:29 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

عید 90 به همراه جمعی از هم دانشگاهی هایم به اردو جهادی رفتیم.
منطقه قلعه گنج، واقع در جنوب استان کرمان، روستای سوردر.
الان تصمیم گرفتم سفرنامه این اردو را در چند قسمت کوتاه بنویسم.
امیدوارم بتوانم تصویری نزدیک به حقیقت در ذهن شما ایجاد کنم.


وقتی بچه ها خاطرات اردوی سال پیش رو با شور و اشتیاق تعریف می کردن باور کردن خیلی از حرفاشون برای من سخت بود.

حتی برای ثبت نام اولیه هم هیچ اقدامی نکردم اما وقتی دم دمای عید شد با خودم فکر کردم حداقل  برای یه بار هم که شده این نوع سفر رو هم تجربه کنم.

فیلم ها و عکس های صدا و سیما از اردو جهادی جلوی چشمام رژه می رفتن و من هیچ چیز از این که این سفر چه جوری هست نمی دونستم.

من که در تمام عمرم چیزی سنگین تر از خودکار بلند نکرده بودم باید بیل و کلنگ می زدم!!

اما اردوی جهادی بیل و کلنگ زدن نبود! به قول یکی از بچه ها اگه چهار تا کارگر افغانی رو می آوردیم اینجا در عرض دو روز کار ما بیست نفر رو انجام می دادن!

بعضی ها فکر می کنن اردوی جهادی می روند تا کار فرهنگی بکنن.
این گروه هم درست فکر می کنند و هم اشتباه و هم ناقص!!!

تعریف کار فرهنگی چیست؟ یعنی ما برویم آنجا برای اهالی کلاس قرآن بذاریم و یا از اهل بیت حرف بزنیم یا رساله عملیه رو براشون توضیح بدیم و... .
این ها هست اما اردوی جهادی فرا تر از این حرف هاست.


تو وقتی می ری و برای جماعتی دستشویی یا حمام می سازی و یا چاه و قنات آن ها را لای روبی می کنی یا مسجد می سازی یا مدرسه، آن ها می بینند شما را.

شمایی که حاضر شده اید از خانه و کاشانه تان دل ببرید و میان بیابان بروید و فقط برای آن ها بدون هیچ چشم داشتی کار کنی، آن ها می بینند شما را و آن ها ناخودآگاه از اخلاق و رفتار شما تاثیر می پذیرند. شما که سرباز خامنه ای هستی. سعی می کنند خودشان را شبیه تو در بیاورند. 

بعد از ظهری بود که نو جوانی هفده ساله از اهالی همان جا رو کرد به من و گفت: شما دیوانه هستید که عید به اینجا آمدید؟
عیدی که همه به مسافرت می روند و دید و بازدیدی دارند و در کنار خانواده شان هستند و ... .

همراه آن نو جوان به کَپَرشان رفتم. اولین چیزی که دیدم عکسی از آیت الله خامنه ای بود.

آن وقت بود که فهمیدم که نیاز نیست ما کاری بکنیم. تنها کافی است ما بیل و کلنگمان را بزنیم.

حالا متوجه شدی کار فرهنگی یعنی چه؟ یعنی بیل و کلنگ بزنی برای خدا. تاثیرش هم دست خدا. همین.

این یک طرف قضیه بود.

راستش من برای یه تجربه جدید به این سفر رفتم. برای اینکه از دست روزمرگی فرار کنم. ولی خارج از این حرفا و کار اجرایی و کار فرهنگی و تفریح و الخ اگر یکی به من بگوید اردو جهادی یعنی چه در یک کلمه به او می گویم: "تلنگر."

اگر احساس نیاز می کنی که در زندگی ناشکری یا کمبود داری، یا داری در جا می زنی، یا حالت از خودت به هم می خوره، یا هر چیز دیگه ای و می دانی نیاز به تحول داری، نسخه تو "اردو جهادی" هست.

سفرنامه از قسمت بعد شروع می شه...

یا علی


نوشته شده در  چهارشنبه 90/2/7ساعت  5:34 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

وقتی کشتی نـــوحـــ بر زمین نشست، تمام مردم کره ی زمین به زیر آب رفته بودند.

آنگاه اصحاب نـــوحـــ که از صالحین و موحدان زمانشان بودند در سطح زمین پخش شدند.

چه شد که بعد از مدتی ادیان نو به وجود آمد و فرزندان اصحاب نـــوحـــ رو در روی پیامبران خدا ایستادند؟

چـــــــــــــــرا ؟


نوشته شده در  یکشنبه 90/2/4ساعت  1:43 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

مادر بزرگ من که کوچکترین عضو خانواده شان بود،

 دیروز بعد از وفات برادرش بزرگ خاندان شد.


چه قدر زود بزرگ می شویم و چقدر تلخ بزرگ خاندان.


نوشته شده در  یکشنبه 90/2/4ساعت  1:28 عصر  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

عده ای حاضرند تمام عمرشان را بدهند و لحظه ای حرم امام علی را ببینند

عده ای همه ی عمرشان علی را دیدند و در آخر به روی او شمشیر کشیدند

چـــــــــــرا ؟


نوشته شده در  شنبه 90/2/3ساعت  11:52 صبح  توسط بچه آدم 
  لطف شما()

<   <<   26   27   28      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
واگذاری. بلاگ
مو بوسوختم مو برشتم
گوشه لب پر زندگی
لیست خرید من از نمایشگاه کتاب تهران 1397
هستم اگر می روم گر نروم نیستم
روزانه ی یک کچل سرباز: ایست!
لیست خرید کتاب من از نمایشگاه کتاب
غرور و تعصب از جین آستین
آرزوهای بزرگ از چارلز دیکنز
احوالات شلم شوربا
آخرین امید
[عناوین آرشیوشده]