یعنی هیچی مثِ این روی اعصابم نمیره که با فونت فارسی آدرس یه سایت رو سرچ کنم!!
گوگل میشه: لخخلمث.زخئ
آدرس وبلاگم: خخخ.حشقسهذمخل.زخئ
یاهو میل: ئشهم.غشاخخ.زخئ
این امام و این رهبر چقدر در امت خویش...
و حتی در ایران مظلوم و تنهاست؛
شما در حقیقت در برابر شخصیتی قرار دارید که...
به معنای واقعی کلمه...
دشمنان وی را محاصره کرده اند...
و
دوسـتــــــــــانــــــش حـــقـــــش را ادا نـــــــــمی کـــــــنند.
سید حسن نصر الله - همایش نو آوری و اجتهاد از دیدگاه آیت الله خامنه ای در بیروت
بچه که بودم هر از گاهی می رفتم مسجد محلمون برای مکبّری. فقط هم نمازای مغرب و عشا رو می رفتم!
از قضا یه ظهری که بازار رفته بودیم، برای نماز ظهر و عصر رفتیم مسجد بازار.
اونجا یه مرد میانسال مکبر بود. رفتم جلو گفتم میشه من جاتون وایسم!
بنده خدا گفت: بلدی؟ گفتم: ها! گفت: بیا! اینم میکروفون...
سجده دوم رکعت سوم نماز ظهر گفتم: یا ولی العافیه! یعنی نماز تمومه دیگه!
حاج آقا که مرد مسنی بود هم یا ولی العافیه رو گفت و بعدش شروع کرد تشهد رو خوندن!!
ملت همه یا الله و بحول الله و ذکرای بلند بلند میگفتن!!! من یه لحظه ترسیدم!
آخه من حفظ کرده بودم نماز اول 3 رکعته، نماز دوم 4 رکعته! بچه بودم دیگه...
آخر نماز هم میکروفون رو گذاشتم زمین و الفرار!!!
یادمه 13 یا 14 ساله که بودم بنده خدایی توی یه جمعی گفت:
"اروپا رو نگا کنید! اقتصادشون به کجا رسیده که به مردمشون حقوق میدن!
ماه به ماه پول میریزن به حساب مردمشون تا خودشون برای خودشون تصمیم بگیرن!!"
پری شب(!) یه مراسمی بودیم، همون بنده خدا داشت بحث می کرد. می گفت:
"نگا کنید همین یارانه ها رو! فکر کردن ما گدا هستیم!!
ماه به ماه چندر غاز می ریزن به حسابمون و با این کار عزت ما رو زیر سوال میبرن!"
یکی از دوستان که برای کار به یه فروشگاه لباس نوزاد و کودک رفته بود به من گفت...
اونجا شلوار جین فسقلی که خریدش 15 هزار تومن هست رو به مشتری 40 هزار تومن می فروشن!!!
البته رفیقم بعد از دو روز از اون فروشگاه اومد بیرون.
من موندم کیا حاضرن برای همچین چیزی اینقدر پول بدن؟
و متحیرترم صاحب مغازه چه جوری این پولا از گلوش پایین میره؟!
اگه یه روزی خدایی نکرده گذرتون به بیمارستان افتاد...
و اونجا یه پرستاری گفت فلان مریض "خوشحاله" اصلا تعجب نکنید!
اونجا به بیمارایی که وضعشون رو به بهبودی هست "خوشحال"...
و به اونایی که در حال بدتر شدن هستن "بدحال" میگن!
هنگامى که قرار بود امام(ره) تشریف بیاورند و ما در دانشگاه تهران تحصن داشتیم، جمعى از رفقاى نزدیکى که با هم کار مىکردیم و همهشان در طول مدت انقلاب، نام و نشانهایى پیدا کردند و بعضى از آنها هم به شهادت رسیدند - مثل شهید بهشتى، شهید مطهرى، شهید باهنر، برادر عزیزمان آقاى هاشمى، مرحوم ربانى شیرازى، مرحوم ربانى املشى - با هم مىنشستیم و در مورد قضایاى گوناگون مشورت مىکردیم.
گفتیم که امام، دو سه روز دیگر یا مثلاً فردا وارد تهران مىشوند و ما آمادگى لازم را نداریم. بیاییم سازماندهى کنیم که وقتى ایشان آمدند و مراجعات زیاد شد و کارها از همه طرف به اینجا ارجاع گردید، معطل نمانیم. صحبت دولت هم در میان نبود.
ما عضو شوراى انقلاب بودیم و بعضى هم در آن وقت، این موضوع را نمىدانستند و حتّى بعضى از رفقا - مثل مرحوم ربانى شیرازى یا مرحوم ربانى املشى - نمىدانستند که ما چند نفر، عضو شوراى انقلاب هم هستیم.
ما با هم کار مىکردیم و صحبتِ دولت هم در میان نبود؛ صحبتِ همان بیت امام بود که وقتى ایشان وارد مىشوند، مسؤولیتهایى پیش خواهد آمد. گفتیم بنشینیم براى این موضوع، یک سازماندهى بکنیم.
ساعتى را در عصر یک روز معیّن کردیم و رفتیم در اطاقى نشستیم.
صحبت از تقسیم مسؤولیتها شد و در آنجا گفتم که مسؤولیت من این باشد که چاى بدهم!
همه تعجب کردند. یعنى چه؟ چاى؟
گفتم: بله، من چاى درست کردن را خوب بلدم.
با گفتن این پیشنهاد، جلسه حالى پیدا کرد. مىشود آدم بگوید که مثلاً قسمت دفتر مراجعات، به عهدهى من باشد. تنافس و تعارض که نیست. ما مىخواهیم این مجموعه را با همدیگر اداره کنیم؛ هر جایش هم که قرار گرفتیم، اگر توانستیم کارِ آنجا را انجام بدهیم، خوب است.
این، روحیهى من بوده است.
البته، آن حرفى که در آنجا زدم، مىدانستم که کسى من را براى چاى ریختن معیّن نخواهد کرد و نمىگذارند که من در آنجا بنشینم و چاى بریزم؛
اما واقعاً اگر کار به اینجا مىرسید که بگویند درست کردن چاى به عهدهى شماست، مىرفتم عبایم را کنار مىگذاشتم و آستینهایم را بالا مىزدم و چاى درست مىکردم.
این پیشنهاد، نه تنها براى این بود که چیزى گفته باشم؛ واقعاً براى این کار آماده بودم.
خاطره ای از امام سید علی حسینی خامنه ای (+)
همیشه با خودم فکر می کردم "پارک علم و فناوری" یه جای باکلاس و مجهز هست که دانشمندا میرن اونجا تا چیزای جدید درست کنن!!
اما زهی فکر باطل! حالا که رفتم دانشگاه فهمیدم "پارک علم و فناوری" همون کتابخونست!!!!
بچه ها با چای و کاهو و ترشی میان دور هم میگن و میخندن و هر از گاهی به برگه هایی که همراشون هست نگا میکنن!
ظاهرا به این کار میگن درس خوندن که البته بهتره از این اعمال شنیع در "پارک علم و فناوری" جلوگیری کرد.
نمی دونم معلم دبستانمون چه اصراری داشت برای پاره خط، مثال جاده رو بیاره.
از همون موقع به کتم نمی رفت که جاده مثل پاره خط باشه؛ هنوزم همین باور رو دارم!
جاده از یه جایی شروع می شه ولی پایان اون معلوم نیست کجاست! شاید مثل نیم خط باشه.
اگه یه دو راهی باشه که یه طرفش بن بست باشه، قطعا اون یکی راهش این طور نیست!
اصلا بر فرض راه دوم هم بن بست باشه! باید یه راه سومی باشه که بن بست نباشه!
باید باشه!! باید باشه!! فهمیدی؟!
دیروز فیلم بازدید امام خامنه ای از گروگانِ لانه ی جاسوسی رو دیدم. یه نکته برام خیلی جالب بود...
ایشان بعد از حال و احوال و پی گیری کمبود غذایی و بهداشتی، اولین سوالی که از گروگان پرسیدند این بود:
"شما وسیله ی مطالعه دارید؟ کتاب دارید؟"