آرزو دارم سر آمپولها نرم باشد!
از یه جا به بعد ما دیگه دست خودمون نیستیم؛
ما رو می برن...
پی نوشت: شاید عادت ها
نانوا هم جوش شیرین می زند...
بیچاره فرهاد!
عید 90 به همراه جمعی از هم دانشگاهی هایم به اردو جهادی رفتیم.
منطقه قلعه گنج، واقع در جنوب استان کرمان، روستای سوردر.
الان تصمیم گرفتم سفرنامه این اردو را در چند قسمت کوتاه بنویسم.
امیدوارم بتوانم تصویری نزدیک به حقیقت در ذهن شما ایجاد کنم.
وقتی بچه ها خاطرات اردوی سال پیش رو با شور و اشتیاق تعریف می کردن باور کردن خیلی از حرفاشون برای من سخت بود.
حتی برای ثبت نام اولیه هم هیچ اقدامی نکردم اما وقتی دم دمای عید شد با خودم فکر کردم حداقل برای یه بار هم که شده این نوع سفر رو هم تجربه کنم.
فیلم ها و عکس های صدا و سیما از اردو جهادی جلوی چشمام رژه می رفتن و من هیچ چیز از این که این سفر چه جوری هست نمی دونستم.
من که در تمام عمرم چیزی سنگین تر از خودکار بلند نکرده بودم باید بیل و کلنگ می زدم!!
اما اردوی جهادی بیل و کلنگ زدن نبود! به قول یکی از بچه ها اگه چهار تا کارگر افغانی رو می آوردیم اینجا در عرض دو روز کار ما بیست نفر رو انجام می دادن!
بعضی ها فکر می کنن اردوی جهادی می روند تا کار فرهنگی بکنن.
این گروه هم درست فکر می کنند و هم اشتباه و هم ناقص!!!
تعریف کار فرهنگی چیست؟ یعنی ما برویم آنجا برای اهالی کلاس قرآن بذاریم و یا از اهل بیت حرف بزنیم یا رساله عملیه رو براشون توضیح بدیم و... .
این ها هست اما اردوی جهادی فرا تر از این حرف هاست.
تو وقتی می ری و برای جماعتی دستشویی یا حمام می سازی و یا چاه و قنات آن ها را لای روبی می کنی یا مسجد می سازی یا مدرسه، آن ها می بینند شما را.
شمایی که حاضر شده اید از خانه و کاشانه تان دل ببرید و میان بیابان بروید و فقط برای آن ها بدون هیچ چشم داشتی کار کنی، آن ها می بینند شما را و آن ها ناخودآگاه از اخلاق و رفتار شما تاثیر می پذیرند. شما که سرباز خامنه ای هستی. سعی می کنند خودشان را شبیه تو در بیاورند.
بعد از ظهری بود که نو جوانی هفده ساله از اهالی همان جا رو کرد به من و گفت: شما دیوانه هستید که عید به اینجا آمدید؟
عیدی که همه به مسافرت می روند و دید و بازدیدی دارند و در کنار خانواده شان هستند و ... .
همراه آن نو جوان به کَپَرشان رفتم. اولین چیزی که دیدم عکسی از آیت الله خامنه ای بود.
آن وقت بود که فهمیدم که نیاز نیست ما کاری بکنیم. تنها کافی است ما بیل و کلنگمان را بزنیم.
حالا متوجه شدی کار فرهنگی یعنی چه؟ یعنی بیل و کلنگ بزنی برای خدا. تاثیرش هم دست خدا. همین.
این یک طرف قضیه بود.
راستش من برای یه تجربه جدید به این سفر رفتم. برای اینکه از دست روزمرگی فرار کنم. ولی خارج از این حرفا و کار اجرایی و کار فرهنگی و تفریح و الخ اگر یکی به من بگوید اردو جهادی یعنی چه در یک کلمه به او می گویم: "تلنگر."
اگر احساس نیاز می کنی که در زندگی ناشکری یا کمبود داری، یا داری در جا می زنی، یا حالت از خودت به هم می خوره، یا هر چیز دیگه ای و می دانی نیاز به تحول داری، نسخه تو "اردو جهادی" هست.
سفرنامه از قسمت بعد شروع می شه...
یا علی
وقتی کشتی نـــوحـــ بر زمین نشست، تمام مردم کره ی زمین به زیر آب رفته بودند.
آنگاه اصحاب نـــوحـــ که از صالحین و موحدان زمانشان بودند در سطح زمین پخش شدند.
چه شد که بعد از مدتی ادیان نو به وجود آمد و فرزندان اصحاب نـــوحـــ رو در روی پیامبران خدا ایستادند؟
چـــــــــــــــرا ؟
مادر بزرگ من که کوچکترین عضو خانواده شان بود،
دیروز بعد از وفات برادرش بزرگ خاندان شد.
چه قدر زود بزرگ می شویم و چقدر تلخ بزرگ خاندان.
عده ای حاضرند تمام عمرشان را بدهند و لحظه ای حرم امام علی را ببینند
عده ای همه ی عمرشان علی را دیدند و در آخر به روی او شمشیر کشیدند
چـــــــــــرا ؟
جوان بود
تصادف کرد
مُــــــــــرد
و السلام
بزرگترین عذاب دوزخیان یادآوری خاطره ی امروز و فردا کردنشان است در دنیا
شما به چیز خدا می گید؟!
تصویر های موهومی که توی ذهنتون غوطه ورن و یا یه حس درونی یا فطری که دقیقا نمی دونید چیه؟!
یا از این حرفایی که فلاسفه میگن یا توی کتابای اصول عقائد می نویسن؟
من تا یه مدت پیش نمی دونستم با خدا باید چه جوری باشم!!! یعنی اونو نمی فهمیدم!
یا فکر میکردم اون منو نمی فهمه!
فکر می کردم با من حرف نمی زنه شایدم حرفای منو نمی شنوه!
الان به این نتیجه رسیدم که:
" باید به ش اعتــــمـاد کنی
به حرف هاش
به کارهاش
به تصمیم هاش
به انتخاب هاش
البته می تونی انکارش کنی
تو می تونی هر چیزی رو انکار کنی
اما اگه قبولش کردی باید به ش اعتـــمـاد کنی
باید به ش فرصت بدی
این جزء قواعد بازیه
باید صبور باشی و به ش فرصت بدی "*
اعتـــمـاد منتهای هر سلوکی هست.
---------------------------
* برگرفته از کتاب "تهران در بعد از ظهر" آقای مصطفی مستور
پی نوشتش را اینجا بخوانید