همین طورا که مستهزرید توی روستاها ملت همدیگه رو میشناختن! صمیمیت بود!
یه چیز بگم شاید باورتون نشه ولی واقعیته! اونا، البته بیشتر قدیمیاشون، حتی خودشون رو هم میشناختن! نه مثِ ما شهری ها!
وقتی چهار تا روستایی پا میشدن میومدن شهر، برا اینکه هم از همدیگه فاصله نگیرن و هم اینکه زیر علم ارباب بمونن، حسینیه ای می ساختن و با پول خودشون که معمولن همه شراکت داشتن اونجا رو اداره میکردن...
دعای ندبه ای، کمیلی، ماه رمضونی، محرمی و ... رو بهونه میکردن برای صله رحم و توسلی و صفای روح.
ارتباط با خالق و مخلوق و رفع مشکل هم نوع در حاشیه اش. انسانی تر از این؟!
البته جدیدیا گویی شهری شدن و هیئتا دیگه رونق قدیما رو نداره! حیف...